رفتن یا نرفتن؟

ساخت وبلاگ
این روزها نه خوشم و نه ناخوش.ولی این روزها را دوست دارم. آرامم در عین همه سختی هایی که هست...  می نویسم تا یادم بماند. به لحاظ اجتماعی. جالب است که اینک که می نویسم با محبوب دو ماه پیش فرق کرده ام. اینکه چه فرق هایی را بهتر میدانم با جزییات ننویسم‌. خیلی از حرفهایی که اینجا زده ام، نظرم راجع بهشان تغییر کرده. درصد کمی باقیمانده به قوت قبل. خلاصه طورش این است... هنوز معتقدم نیاز جدی به یک انقلاب با شروع از گام فرهنگی و آگاهی بخشی داریم. اما هنوز با اپوزیسیون فعلی همراه نیستم بلکه با خیلی از کارهای اصلی شان مخالفم هر چند قسمتی هم حق میدهم.    هنوز دنبال گروه مورد قبول خودم هستم. از این جست و جوها آدمهای داناتر و بهتری را شناخته ام و از این بابت خوشحالم ولی هنوز آن چه دقیقا مدنظرم است را نیافته ام.  امیدهایی که داشتم کمرنگ تر شده است. چرا؟ منتظر سیگنالهایی از نظام بودم که امید داشتم باید شنیده میشد ولی شنیده نشدنش، دید مرا خیلیییی تغییر داد.  درون گرا تر و عمل گرا تر شده ام. به نوعی در ارتباط مجازی غیرفعال تر و در حضوری محتاط تر. سیاست بدجور آلوده است. خبرها را همچنان دنبال میکنم و بحث ها را در گروه ها و فاصله ها و شکاف های بین افراد مثل گسل های اجتماعی آزارم میدهد و هشدار وقوع زلزله ای بزرگ را میدهد. غیر از فاصله ی زیااااد طبقاتی که ما ایرانیان را با هم بیگانه کرده، گسل های اجتماعی زیادی هم هست که انگار حتی در یک ایران واحد زندگی نمی کنیم. شنونده بودن بیشتر و گفتن کمتر در این روزها، باعث شده بتوانم افراد بیشتری را درک کنم. به معنی شناختن واقعی حال فعلی جامعه از طریق حرف زدن با آنها. همان حرفی که داشتم. که باید با هم حرف بزنیم و البته در برخی موارد لزوم رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 2:20

نقل اول: گر به دولت برسی مست نگردی ، مردی گـــر به ذلت برسی پست نگردی ، مردی اهل عــــــالم همه بازیچه دست هوسند گـــــر تو بازیچه این دست نگردی ، مردیتولد حضرت علی و روز مرد بر همه کسانی که به درستی ایشان را شناختند و بر دیگران ظلم نکردند مبارک باد. نقل دوم: دخترم هر چه بیشتر وقت میگذارم و ائمه را بیشتر می شناسم. و از آن طرف هر چه بیشتر وقت میگذارم و آدم ها را در عرصه های اجتماعی و سیاسی می شناسم بیشتر می ترسم.  خیلیییی زیاد.  بیشتر می فهمم چقدر انسان بودن و انسانیت را پاس داشتن سخت است.  خصوصا که همه علم برداشته باشند و مدعی باشند!  و دشمن هم حتی. و شاید همه بر ناحق حتی!  و در این بحبوبه، خیلی می ترسم اشتباه کنم  باید بیشتر و بیشتر بخوانم و بدانم....  نقل سوم:  این روزها تقریبا مصمم هستم که مسیر زندگی ام را یک تغییر اساسی بدهم. حتی شغل و مکان زندگی را که در آن تردید داشتم... این اشارت کافی است تا چرایی پیچ اصلی زندگی مان که حول و حوش چهل سالگی من و پدرت بود را بدانی.  رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 2:20

سلام به دوستان خوبم این پست یک نوشته طولانی است در مورد خودم و خداحافظی تا اطلاع ثانوی قبل از نوشتن:  ۱- از این لحظه اگر کامنتی با اسم من ولی بدون اکانت بیان خودم بود، لطفا تایید نکنید. یعنی فقط از اکانتم باشد، یعنی منم.  البته این هم فعلا ... ممنون.  ۲- دوستی از هلند هم انگار دارند هک می کنند اینجا را. رحم کن خواهر یا برادر!!  اینجا بخشی از میراث من برای دخترم است.  یک ماه است داری تلاش می کنی، چرا؟  دوستان اگر هک شدم می گویم... با ایمیل  [email protected] یا شما به این ایمیل اطلاع بدهید این تنها ایمیل من است. قبلی که یاهو بود را الکی گذاشته بودم. اصلا چنین ایمیلی وجود نداشت و من هیچ وقت نیازی نمی دیدم وبلاگم ایمیل هم داشته باشد! از بس وبلاگ نویس قدری بودم :دی ۳- مطلب آخر قبل از شروع: آهنگی نشان دهنده حس و حال این روزهای من... برای همه شهیدان و کشته های سرزمینم در این چهل روز... چه مرد، چه زن، چه کودک چه پیر، چه جوان، چه نوزاد.. همه شهیدان این خاک این روزها با تک تک بیت هایش گریه کرده ام بارها... زندگی کردن این روزها برایم سخت است با این بغض... برویم سراغ اصل مطلب... ۴- پست های مهر و آبان من کلا روندی خارج از همیشه داشت. این همه سال وبلاگ نویس بودم ولی چنین واکنشی نداشتم.  چرا؟ کل این سالها این من بودم که انگار جامه ای روی سرم کشیده بودم. غرق بودم در مشکلات خودم. در ابعاد مختلف زندگی. واقعا انگار در خودم تنیده بودم.  ولی این اواخر خیلییی چیزها درست شد. از لحاظ رابطه ام با همسرم، رابطه ام با خانواده ی خودم، رابطه با خانواده ی همسرم، رابطه با استادم و... یکی یکی همه چیز درست شد.. فقط مانده بود مشکل رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 80 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 22:39

قسمت اول- حاشیه این قسمت رو میتونید نخونید.  این پست رو در تاریخ دوشنبه 9 آبان می نویسم. در پست قبل روز جمعه برای مدتی با وبلاگم خداحافظی کردم، حدس میزدم حداقل یک هفته ای فاصله خواهم گذاشت ولی اعتراف میکنم خیلی سخته در این شرایط ننوشتن.  هنوز خیلی ها نظرشون این هست که بایست براندازی ادامه پیدا کنه و این من رو داغدار میکنه. و فکر میکنم موظفم هنوز برای طرفداران براندازی  دارای نگاه عقلی یه سری چیزها رو روشن کنم.  با اینکه دلایل ننوشتنم زیاده: روحیه ام به شدت بد شده و خیلی غم زده ام. تعداد افرادی که در کامنت های پست های مهر و آبان فقط و فقط عقل رو میارن وسط خیلی کم بوده تا حالا در وبلاگ من (توی پزانتز بگم خیلی ها حب و بغض های قبلی رو وسط میارن که فقط و فقط خودشون هستند که میتونن واکاوی منصفانه بکنن و بگن عملشون صرفا حب و بغض هستش و دلایل دیگه که بخوام بگم اینم بایست هزار بند بنویسم دیگه کیا هستن که من رو از نوشتن منصرف میکنن)، زیاد حرف زدن باعث زیاد اشتباه کردن میشه و منم اشتباه داشتم. کمااینکه مابین کامنتها ببینید خودم اعتراف کردم به اشتباهاتم و... گرچه نوشتن خودم رو هم تسکین میده. هنوز بر تصمیم قبلی هستم و بایست مدیریت کنم خودم رو.  قسمت دوم- حرف اصلی فقط برگشتم تا فهرست مطالب درست کنم از مطالبی که نوشتم در این مدت و بعد خداحافظی کنم برای مدتی. مدتش رو هم الان نمی دونم. فقط میدونم حتما برمیگردم. چون پست های ناقصی دارم در این خصوص که قول داده ام کامل و منتشر کنم.  تقدیم به همه دوستان. با هر تفکری: فهرست مطالب: این مطالب را شدیدا توصیه میکنم کسانی که تا همین لحظه طرفدار براندازی هستند بخوانند و رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 22:39

نمی دانم قلبم تا کی این همه درد را تاب خواهد آورد. بخواهم از رنج های این روزها بنویسم مثنوی‌ خواهد شد. جمله بالا خلاصه ترینی است که حجم غصه ام را نشان بدهد.  خوب شدنی در کار نیست حتی به زور قرص!! تا وقتی رنگ خون هست در خبرهای هر روز.  حسنای من هم طبق همیشه اش، هر وقت مادرش حالش خوب نیست نهایت بدقلقی را میکند و من را به یک مادر مستأصل تبدیل می کند که از دست بچه گریه کنم.  آخرین باری که از دست بدقلقی های حسنا، جلوی خودش های های گریه کردم وقتی بود که سه ساله و نیمه بود و من امتحان داشتم و باید میرفتم. اما می‌گفت مهد نمی روم که نمی روم و جیغ میزد و هر چه محبت میکردم فایده نداشت که نداشت.... تا کی... با آنچه دیده ام و شنیده ام بسیار ناامیدم... حتی در مقیاس کوچک، در دانشگاه خودمان، هر چقدر به افراد تندرو هر دو سر طیف ها گفته شد که این کارهایتان فایده ندارد و جوابگو نیست ، گوششان بدهکار نیست که نیست...  در دانشگاه که خونی ریخته نمی شود و مطالبات جنس دیگری دارند و مسأله لاینحل نیست اما حل نمی شود بلکه هر روز گره کورتر می شود. در جامعه اما از دو طرف خون میریزد و دلسوزان نان در خون دل خود می زنند هر روز.  جنس حرفها و آدمهای هر دو طرف، در دانشگاه و جامعه، یکجور است و نتیجه یک جور. فقط داریم کشته میدهیم... یا روح یا جسم... و هییییچ.  این هیییچ دلم را می سوزاند.  بعدا نوشت: وبلاگم را دیدم. آن روزهای روزهای تلخ سه سال و نیمگی ات، میشد آخر ترم من در دی و بهمن 98 و آن روزهای غمگین مثل این روزها.  حسنای من، تو نه آن وقت می دانستی در. جامعه چه خبر است نه حالا گذاشتم دنیای کودکانه آن به هم بریزد. ولی ظاهراً موفق نبوده ام... رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 22:39